ارمیاارمیا، تا این لحظه: 12 سال و 4 ماه و 17 روز سن داره

كم كم دارم بزرگ ميشم

يك سال ونيم از بودن با تو

يك سال ونيم از در اغوش كشيدنت از بغل كردنت از شير دادن بهت ميگذره يه سال و نيمه كه با دعوت من و بابا وارد زندگيمون شدي و توي اين 18 ماه من هميشه عاشقانه ترين هام رو به پاي تو ريختم و اين كار رو تا اخر عمرم خواهم كرد عاشقانه ترين بوسه ها در اغوش كشيدن ها لالايي گفتن ها و .............................. همه براي لحظه اي كه تو بخندي و دست و دل من تا اسمون هفتم براي شكر گزاري پرواز كنه ارمياي نازم مرد كوچيك زندگيم ميخوام بدوني  در اوج عصبانيت نيز هميشه دوست داشتم و خواهم داشت   عشق يعني اين كه تو كنارم باشي وقتي خوابي دلتنگت بشم وقتي بيداري از بودن با تو خسته نشم عشق يعني تو رو از خودم بيشتر دوست داشتن خودم رو قربوني شيطنت...
20 خرداد 1392

بدون عنوان

با تشکر از نیلوفر عزیزم که منو به این مسابقه قشنگ دعوت کرده   1-بزرگترین ترس تو زندگیت چیه؟ دیگه از هیچی نمیترسم همه ترسهام به سرم اومده 2-اگه 24 ساعت نامرئی بشی چیکار می کنی؟ میرم و زندگی چند نفر رو که ازشون بدم میاد رو بهم میریزم 3-اگه غول چراغ جادو توانایی بر آورده کردن 5 الی 12 حرف رو داشته باشه چیه؟ سلامتی و موفقیت 4-از میان اسب و پلنگ و عقاب کدومو دوست داری؟ اسب 5-کارتون مورد علاقه ی کودکیت چیه؟ جودی ابد 6-در پختن کدوم غذا مهارت نداری؟ ماکارونی 7-اولین واکنش موقع عصبانیتت چیه؟ چشم غره رفتن و چپ چپ نگاه کردن 8-با مرغ،اورانیم،دریا و خسته جمله بساز ...
16 خرداد 1392

تعطيلات

مدرسه ها تعطيل شدند و مبينا باز هم شروع كرد به خوردن سر من و مدام جمله حوصله ام سر رفته رو مثل يه طوطي تكرار ميكنه كاش اصلا اين مدرسه ها تموم نميشد ياد دوران كودكي خودم ميافتم تا اخرين روز خرداد مدرسه ميرفتيم و اگه يه روز زودتر تعطيلمون ميكردن مزه اون يه روز تعطيلي به كل تابستون ميارزيد و كلي كيف ميكرديم نزديك خانه ما يه مسجد بزرگ بود كه واسه بچه ها كلاس تابستوني ميذاشت من و خواهرم هم ميرفتيم كلاس خوشنويسي يادش بخير اين خواهر ما كه از همون اول بچه زرنگ و درسخوني بود تو كلاس خوشنويسي هم تمام تمرين هاش رو به موقع و تر و تميز مينوشت من هم يا ميدادم خواهرم واسم مينوشت يا لحظه اخر تو حياط كه بند كفشم رو مي بستم از يه طرف هم توي دفتر بدو ...
9 خرداد 1392
1